۱۳۹۱ فروردین ۲۸, دوشنبه

رسوای جماعت



 "اگر خودت باشی دیگران تو را زیر فشار خواهند گذاشت." خوندن این جمله تو یکی از صفحه های دنیای مجازی، طوفانه ذهنی در من ایجاد کرد که حاصلش یادآوری خاطراتی از زندگیم هست ،در لحظاتی که من ،خودم بودم !
 خوب یا بدش رو نمیدونم، فقط یادم هست همون اول ، دوم دبستان، وقتی همه تو صف مرگ بر امریکا میگفتند ، من دورود بر امریکا میگفتم و دلیلش هم روک بگم ،نمیدونم.شاید لجم میگرفت که مدیر قزمیت با قیافه ی ریشوی کر و کثیف  ، ما رو مجبور کنه سر صف ، اون چیزی که ایده  خودش  هست رو بگیم. یک بار هم ناظم شنید و من رو از صف بیرون کشید و کمی گوشم رو نوازش نا موزون داد.
یک بار هم مادر بزرگم، با لحنی نچندان  خوشایند برای کودک، به من گفت که خونه رو تمیز کردم و کثیف نکن.چند دقیقه ای  نگذشته بود که برادرم رو تحریک کردم و باهم  چلوو ی که روی گاز بود رو همانند دونه های گندم که کشاورزان در کشتزار میکارند، روی فرش ، با دست بذر پراکنی کردیم و البته از کیفر عمل هم بی نصیب  نشدیم، که هر کس آن بدرود که کشت!
جمله ی فوتبال خوب نیست که مادر به من گفت  ، کافی بود تا این بازی رو که جدا هم دوست داشتم  بیشتر بهش بپردازم.
با اونکه به ستاره شناسی و ریاضیات علاقه داشتم، ولی زمانی که خانواده،تحصیل در رشته ی تجربی رو به عنوان پیشنهاد جدی( که بوی اجبار میداد ) به من گفتند ،  تصمیم ام  رو برای  ریاضی خوندن گرفتم وبه شدت هم از کارم راضی بودم!
به دوران مرگ پدر رسیدم، روز تدفین صورتم سه تیغ بود و تی شرتی خاکستری سفید پوشیده بودم که باز هم با اعتراض جماعت مواجه شدم: آقا چه کاریست، مردم چی فکر میکنند و خزعبلاتی از این قبیل. وقعی نذاشتم،خود صاحب عزا بودم . کار به متن روی قبر نوشته رسید، که تیر و ترکه شعری از حافظ را پیشنهاد دادند و من شعری که خودم سروده بودم رو.تحمل کلیشه  بی مزه جماعت دردناکتر بود تا نوشتن قبر نوشته ای  از من نا شاعر در مقابل شعری از حافظ  بزرگ . اگر پسر بزرگ نبودم، بعید بود که بتونم حرفم رو به کرسی بنشونم،چه کنم که سنت به کمکم اومد در راه سنت شکنی!
مورد های این چنینی به قدری فراوان در زندگی دارم که این چند خط ،تنها با هجوم ذهنی چند  ثانیه ای به ذهنم رسید برای جولان در متن کاغذ مجازی.صحبت از لجبازی کور کورانه نیست،که لجبازی، در اصل لج با خودت است. اینکه آقا بالا سری خود رو محق بدونه برای اینکه ایده  ات  ، رو با ایده خودش یکی کند،زور است،زور به نشیمنگاه از نوع تحمل ناپذیر هستی!   زندگی تعارف نمیشناسه. اگر وا  بدی، ملت چونان سوارت  میشن که تا فیها  خالدونت   باید همرنگ جماعت باشه، که اگر جز این کنی نکوهیده در جامعه هستی  و البته  رسوا، رسوای جماعت! 

۱ نظر:

Maryam Golpayegani گفت...

من هم همواره و با همه چيز جنگيده ام و الان خودمم و اينكه ديگران خود من رو پذيرفته اند:)