۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

همهٔ عمر رسیدیم، ولی‌ دیر رسیدیم


این روح زمانه یه این هگل کوفتیه، سنمون که بالا رفته یا چی‌ نمیدونم. فقط اینو میدونم بعد سی‌ سالگی عوض شدم. آرامش قبل سی‌ سالگی نیست. زنم نگرفتم بگم آره زندگی‌ متاهلی باعث درد سر شده، تنها هدف دلخوشکنک این درس خوندنه که واسه من از ۵ سالگی تا الان ادامه داشته تا شاید به اون چیزی که تو مخم بوده برسم، سنّ که رسید به سی‌ ، زنگ قافله زندگی‌ آدمو ترسوند و این چیزی بود که تو بچگی که سهله ، حتا تا ساعتی قبل به سی‌ رسیدنم هم بهش فکر نکرده بودم. وقتی‌، جای ادرار ، خون بیاد ، همون ساعتی بعده سی‌ سالگی، معنیش درد کلیه ییِ که به آدم گوشزد می‌کنه آقا گذشت اون دورانِ بی‌ دغدغگی! میای زندگی‌ ناصرخسرو رو میخونی‌ که بعد ۴۰ سالگی آدم شد، میبینی‌ خیر، اون مال قصه هست! فیلم فارست گامپ رو میبینی‌، حال میکنی‌، میگی‌ نه فارست هم فقط تو فیلماست.مگه کم ژانگولر زدم که کم از فارست کم هوش داشت!!؟با دنیای شعر میای سرگرم بشی‌ ، میگی‌ بابا اینا شعره ، واسه آدم نون و آب نمیشه، اصلا بیشتر چت میشی‌،دلتنگی‌ خوشهٔ انگور سیاه است ، لگد کوبش کن لگد کوبش کن، بگذار ساعتی سربسته بماند مستت می‌کند اندوه،شمس لنگرودی دمت گرم، ولی‌ من بعده مستی تگر زدم به خدا،به خاطرات میای سرک بکشی، بیشتر سرخورده میشی‌. دلداری میخوای، جمله کوفتیه خیلی‌ها آرزو دارند جا تو باشند رو میشنوی که واسه من کم از فحشه ناموسی نداره! طلب استقلاله کامل تو زندگی‌ می‌کنم که نیازمند مبارزست ، کاری که تو زندگی‌ کارم بوده، شغلم بوده ولی‌ پولی‌ از این بابت از کسی‌ نگرفتم. خوب این روحیه جنگندگی در من هست ولی‌ چه تضمینیه این هم تا ثانیه‌هایی‌ قبل ۴۰ سالگی در من وجود داشته باشه و بعد به فنا بره؟ شاید چنان فیلم فایت کلاب تو اون سنّ باید شخصیت دومی‌ از خودم رو کنم، هرچند که ممکن خیلی‌ دیر شده باشه..به قول دیالوگ معروف فیلم سوت دلان، همهٔ عمر رسیدیم، ولی‌ دیر رسیدیم...

هیچ نظری موجود نیست: